گر آه کنم زبان بسوزد

شاعر : عطار

بگذر ز زبان جهان بسوزدگر آه کنم زبان بسوزد
مي‌ترسم از آن که جان بسوزدزين سوز که در دلم فتادست
بيم است که آسمان بسوزداين سوز که از زمين دل خاست
گر نام برم زبان بسوزداين آتش تيز را که در جان است
از سينه که تا ميان بسوزدشد تيغ زبان من چنان گرم
وقت است که استخوان بسوزدمغزم همه سوختست وامروز
عالم همه جاودان بسوزدگر بر گويم غمي که دارم
دو کون به يک زمان بسوزدصد آه کنم که هر يکي زو
شايد که ز ننگ آن بسوزدعطار مگر که خام افتاد